عاشق جانی

ساخت وبلاگ
از روزنامه رویداد امروز دوشنبه ۱۶ امرداد ۱۴۰۲ به مناسبت روز خبرنگارامان از مقامات ناآگاه و ناتوانباز هم توهین و تهدید خبرنگارمحمود سلطانی تجربه نشان داده و همچنان دارد نشان میدهد(متأسفانه) که در کشور ما و در شرایط کنونی، شغلی نان و آبدارتر و در عینحال سادهتر و بهتر از داشتن مقام و موقعیت اداری و اجرایی نیست. هر چه هم بالاتر، بهتر. جایی که دیگر دست مردم به آدم نرسد. اگر هم رسید، بجای گوش سپردن و پاسخگویی مستدل، فرافکنی کردن و توجیهات بیاساس کردن و حتی توهین و تهدید. در دوران مسؤلیت هم هر کار خرابی کردی، یا انتصاب به موقعیت بالاتر، یا تا آخر عمر مصون از پیگیری و بازخواست. شواهد کم نیستند.طی همین یک سال گذشته، چند روزی از ماجرای توهین و تهدید یکی از خبرنگاران حاضر در نشست خبری خودخواستة معاون وزیر امور اقتصادی و رییس سازمان امور مالیاتی کشور نگذشته بود که رییس سازمان خصوصی سازی کشور هم، چون زمینة یک گفتگوی تلویزیونی را خارج از توان و یا برخلاف میل خود دید، بناگاه جلسه را ترک کرد. شاهد سوم و اخیر هم مربوط میشود به دعوت معاون وزیر رفاه و رییس سازمان بهزیستی کشور از خبرنگاران برای انجام مصاحبه با وی در روز بیست و چهارم تیرماه سال جاری( بهمناسبت آغاز هفتة بهزیستی) و رفتار غیرمسؤلانه و برخورد نامتعارف و آمیخته به پرخاش او با خبرنگاران حاضر. دریغ از وجود یک نهاد روابط عمومی قوی در چنین سازمانهایی! کمترین وظیفة یک مقام یا کارگزار(بهمفهوم واقعی آن)، داشتن دانش و تجربة کافی در رشته و ردة خود، آگاهی از حیطة مسؤلیت خود، تسلط و توانایی انجام آن و همچنین پاسخگو بودن در این حیطه و پذیرش و توجه به انتقادات است. اهمیت دو مورد اخیر، یعنی پاسخگو بودن و انتقادپذیری، اگر بیشتر از موارد پیش گفته عاشق جانی...
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 13:06

طواف دلشنیدم که عزم سفر کرده­ایهمه بستگان را خبر کرده­ایبه دنبال یک عمر رنج و تلاشکمِ خود نهادن ز خرج و معاشبر آنی رَوی سوی مُلک حجازبَری سوی معبود، دست نیازبگردی به گِرد گِل و سنگ و خاککه گَردی از آلودگی پاکِ پاکبت است آن که باید حضورش روند هدایا و خلعت برایش برندتو رنج سفر را چرا می­کشیکجا این تن خسته را می­کشیکجا می­بری حاصل عمر را؟به کام عربها، به نام خدا؟ عربها ستمها به ما کرده­انددکان است اینها که وا کرده­اندفریب عربها کسی گر خورَدبسی از عربها عربتر بوَدهمین جا اگر عرض حاجت کنیخدا را توانی زیارت کنیبه دل هر که او را عبادت کندخدایش به هر جا عنایت کندبسا کس که رنج سفر را کشیدبه حج رفت و چیزی در آنجا ندیدمزاری ندارد که مردم روندبگریند و او را زیارت کنندنماد دیانت، زیارت که نیستزیارت، به سود و تجارت که نیستخدایی که پنهان به سنگ و گل استکجا آگه از راز اهل دل است؟!!خدا را درون دل خود بجواز او هر چه خواهی بکن آرزوبیا ساعتی کنج خلوت گزینخدا را درون دل خود ببینخدایی که در هر دلی دیدنی استبه یک جا و یک قوم، محدود نیستاگر خانة دل مصفا کنیخدا را در آن خانه پیدا کنیخدایی که از هر لحاظی غنی استبه هر جا و با هر زبان خواندنی استخداناشناسان اگر بشنوندصد البته تکفیرمان می­کنندمبادا شود بسته دکانشانرَوَد بر فنا نام و عنوانشاننداریم راهی بجز این که ماشویم از خرافات و غفلت رهاشود روشن از معرفت جانمانمصفا شود عقل و ایمانمانخوش آن کس که با فهم و عقل و خردره خود بسوی سعادت بَردتیر ماه 1398 عاشق جانی...
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 17:15

چرا همچین؟ اوضاع زمانه از چه همچین شده است؟ !وضعیت مملکت چرا این شده است؟ بر کام کسانی که به قدرت وصل انداموال خدا و خلق، شیرین شده استقانون و ضوابط و شرایط ، جمعابر وفق مراد این شیاطین شده استاز ملک حجاز از چه رو روگردان؟ روسیه، پناه و قبله مان چین شده است!از جمله ی حامیان اسلام عزیزچین بود، کنون کاخ کرملین شده است!نعلین که بر فرق سر ما جا داشتحالا چه شده که بند پوتین شده است!مردم همه از حقوق خود محروم اندناحق اجانب همه تضمین شده است! اندیشه و فکر حال و آینده ماسوریه و لبنان و فلسطین شده استگفتند شهید راه دین باید شدحال آنکه شهید واقعی ، دین شده استمن بی خبر از خویشم و دنیا، یا منچشمم به هر آنچه هست بدبین شده است؟ !کافی است دگر، قضیه را کش ندهیدزین غصه پریش، حال آذین شده است عاشق جانی...
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 17:15

جـار براي آنان كه از روستا بريده و در شهر « مانده»اندتهران بزرگ، بزرگراه حيرت، شهرك هيبت، بلوك « آ»، آپارتمان « بي»، طبقة سي‌ام. =+=+=+=+=+=+=+=+=نه، باور كنيد اين، نشان اصلي من نيست.داستان شهر آهن و دود، داستان غريبي و ازدحام، با روح منحكايت سنگ است با سبو.اينجا، در شهر هياهو براي هيچ، در اين آپارتمان عبوس، من در محاصره‌ام.اين چهره‌هاي « شهر زده»، در چپ و راست، و در بالا و پايين،همسايه نيستند.اينان « به قيد قرعه»، در اينجا چپيده‌اند.=+=+=+=+=+=+=+=+من، نشان اصلي خويش را مي‌خواهم.با آن همسايه‌هاي صميمي و باصفا.يادشان بخير.من، مي‌خواهم در روستا، و در خانة خودم باشم، بلند بلند حرف بزنم.مي خواهم براي خودم زندگي كنم.اصلاَ : دلم براي خودم تنگ شده است. =+=+=+=+=+=+=+=+=آنجا، روستايمان را مي‌گويم، شمال وجنوب ندارد و مردمش، نه شرقي فكر مي‌كنند نه غربي، آنان، توكل بر خدا دارند و هر صبح، مي‌زنند از خانه‌ها بيرون.شكوهي دارد آن رزق حلالي كه شبانگاهان، بسوي خانه مي‌آرند. گوارا بادشان «‌روزي ».دل آسوده‌اي دارند. =+=+=+=+=+=+=+=+=به آنجا بازخواهم گشت.و پيش از آن، واژه‌هاي بس كسالت‌بار اينجا را، سرويس، صف، رهن، اجاره، ژتون، شيفت، دزدگير، و صدها واژة مسموم ديگر را همين جا، و از بالاي اين برج پر از خالي، به سطح شهر خواهم ريخت.=+=+=+=+=+=+=+=+=كه من با آب، كه من با دانه و با خاك، و با حاصل و خرمن، الفت ديرينه‌اي دارم.به آنجا باز خواهم گشت. =+=+=+=+=+=+=+=+=شنيديد ؟ خودم را كرده‌ام پيدا، به اصل خويش باز خواهم گشت،و بهار را، با بره و آغوز، با سبزه و شكوفه خواهم شناخت.و تابستان را با خوشه‌هاي گندم، پربار خواهم كرد.و پول ساعت و تقويم و اينها را،پس‌انداز خواهم نمود.=+=+=+=+=+=+=+ عاشق جانی...
ما را در سایت عاشق جانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahmoodsoltany بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 17:15